سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به اسم او

بسم الله الرحمن الرحیم ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم


فرخنده میلاد  والد حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه  حضرت امام حسن عسگری علیه السلام مبارک باد .



کَفاکَ ادبا تَجنُّبُکَ ما تَکرهُ مِن غَیرکَ 
در مقام ادب همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود از آن دوری کنی (مسند
الامام العسکری،
 ص288) 

ان الوصول الی الله عزوجل سفر لا یدرک
الا بامتطاء اللیل

وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز
با عبادت در شب حاصل نگردد
)مسند الامام العسکری، ص290)

لَیسَ مِنَ الاَدَبِ اِظهارِ الفَرَح عِندَ المَحزونِ 
اظهار شادی نزد غمدیده، از بی ادبی است (تحف العقول، ص489) 

خَصْلَتانِ لَیْسَ
فَوْقَهُما شَیْءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ
.
دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمی
باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان
.
قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ
مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا
الْمُخالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُداراهِ? لاِجْتِذابِهِمْ إلَی الاْیِمانِ
.
با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید،
امّا با دوستان مؤمن به عنوان یک وظیفه که باید همیشه نسبت به یکدیگر با چهره ای
شاداب برخورد نمایند، امّا نسبت به مخالفین به جهت مدارا و جذب به اسلام و احکام
آن

اللِّحاقُ بِمَنْ
تَرْجُو خَیْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَّنُ شَرَّهُ
. تداوم
دوستی و معاشرت با کسی که احتمال دارد سودی برایت داشته باشد، بهتر است از کسی که محتمل است شرّ ـ جانی، مالی، دینی و... ـ برایت داشته باشد
. 
  مِنَ الْفَواقِرِ الّتیتَقْصِمُ الظَّهْرَ
جارٌ إنْ رأی حَسَنَهً? أطْفَأها وَ إنْ رَأی سَیِّئَهً? أفْشاها. 

 یکی
از مصائب و ناراحتی های کمرشکن، همسایه ای است که اگر به او احسان و خدمتی شود آن
را پنهان و مخفی دارد و اگر ناراحتی و اذیّتی متوجّه اش گردد آن را علنی و آشکار
سازد
 

قالَ (علیه السلام) لِشیعَتِهِ: أوُصیکُمْ
بِتَقْوَی اللهِ وَالْوَرَعِ فی دینِکُمْ وَالاْجْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ
الْحَدیثِ، وَأداءِ الاْمانَهِ? إلی مَنِ ائْتَمَنَکِمْ مِنْ بِرٍّ أوْ فاجِر،
وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ

به شیعیان و دوستان خود 

 تقوای الهی را
پیشه کنید و در امور دین ورع داشته باشید، در تقرّب به خداوند کوشا باشید و در
صحبت ها صداقت نشان دهید، هرکس امانتی را نزد شما نهاد آن را سالم تحویلش دهید،
سجده های خود را در مقابل خداوند طولانی کنید و به همسایگان خوش رفتاری و نیکی
نمائید
...

 


   

 

 

    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

بسمه تبارک وتعالی

  در اوج نا امیدی  باید امید وار بود

  نهایت درد ورنج و سختی    نفطه اغاز راحتی و خوشی و اسودگی  و... است   و بالعکس...

درست است که شب یلدا خیلی طولانی است و طولانی ترین شب سال است  ولی از طرفی نقطه عطفی   به سمت  کوتاه ترین شب سال است

یعنی پس از شب یلدا شب ها بتدریج کوتاه میشود  عمر شبهای بلند در شب یلدا  رو به افول میرود   شب  یلدا  که اوج قدرت نمایی شب است  به سوی ضعف میگراید

 واین است معنی" ان مع العسر یسری  حضرت امام علی علیه السلام  فرمده اند که که دنیا دوروز است روزی برایت و روزی  علیه تو

وَقَوْلُهُ علیه السلام الدَّهْرُیَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَیَوْمٌ‏ عَلَیْکَ‏ فَإِنْ کَانَ لَکَ فَلَاتَبْطَرْوَإِنْ کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِر

الإرشادفی معرفةحجج ا لله علی العباد ج‏1   ..... ص : 295

  روزگار دو روز است ؛ روزى به کام تو و روزى به زیان تو . چون به کام تو بود، سرمست مشو و چون به زیان تو بود، بی تابی نکن

شب یلدا فردا مرده است  وکوتاهی عمر شب از فردا  شروع  میشود   زمستان خواهد رفت و بهار خواهد امد اگر چه باز زمستانی دیگر ویلدایی دیگرخواهد امد     تا اخر..

هم چنین  اوج تاریکی هر شب  شب  یعنی انگاه که تاریکی به نهایت میرسد برای انها که دقت کنند  نقطه اغاز روز است  یعنی شب درست درلحظه ای میمیرد که به اوج میرسد و روز درست لحظه ای متولد میشود که تاریکی شب به نهایت اوج میرسد وامید روز به صفر میل میکند

هرسال بیش از 360 بار   این پدیده تکرار میشود ویلدا هر سال یکبار      شاید چشمهایی ببینند و گوشهایی بشنوند...

وشب یلدا برای اهل معرفت شب تسبیح است برای انها که که شنیدند سخن حضرت دوست در وقت تنزیل که:

وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَویلاً انسان   26 پاره ای ازشب را درسجودش باش ودرشبی طولانی تسبیحش گوی

 


 
باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟     باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین     بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو     کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب     که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست     این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست     سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند     گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین     پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا     در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست     خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک     ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان     خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید     خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد     فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم     کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد     کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی     وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه     سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت     یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان     سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک     جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست     عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر     با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند     ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند     اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید     ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش     اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها     افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود     کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان     بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید     بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو     فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب     تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید     جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب     از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند     طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند     گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد     چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش     از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار     تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال     او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند     یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر     دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین     چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک     آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت     گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا     در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز     آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل     شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار     خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه     ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن     گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر     افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود     شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل     گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی     روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد     نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد     شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند     هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید     هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت     چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد     بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان     بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او     سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول     رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست     وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی     دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست     زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت     از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات     کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه     خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین     شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد     وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین     ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند     در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان     واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا     طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
 تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر     سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام     یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو     غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد     کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد     بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک     مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان     در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز     روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست     دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب     از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین     جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد     بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟     وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول     بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه     نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین     بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست     در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو     با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن     آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند     از آتش تو دود به محشر درآورند


 
باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟     باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین     بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو     کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب     که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست     این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست     سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند     گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین     پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا     در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست     خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک     ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان     خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید     خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد     فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم     کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد     کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی     وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه     سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت     یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان     سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک     جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست     عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر     با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند     ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند     اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید     ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش     اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها     افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود     کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان     بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید     بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو     فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب     تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید     جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب     از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند     طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند     گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد     چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش     از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار     تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال     او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند     یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر     دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین     چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک     آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت     گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا     در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز     آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل     شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار     خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه     ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن     گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر     افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود     شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل     گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی     روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد     نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد     شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند     هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید     هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت     چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد     بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان     بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او     سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول     رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست     وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی     دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست     زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت     از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات     کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه     خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین     شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد     وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین     ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند     در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان     واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا     طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
 تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر     سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام     یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو     غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد     کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد     بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک     مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان     در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز     روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست     دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب     از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین     جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد     بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟     وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول     بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه     نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین     بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست     در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو     با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن     آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند     از آتش تو دود به محشر درآورند


 
باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟     باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین     بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو     کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب     که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست     این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست     سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند     گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین     پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا     در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست     خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک     ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان     خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید     خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد     فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم     کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد     کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی     وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه     سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت     یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان     سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک     جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست     عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر     با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند     ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند     اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید     ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش     اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها     افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود     کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان     بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید     بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو     فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب     تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید     جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب     از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند     طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند     گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد     چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش     از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار     تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال     او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند     یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر     دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین     چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک     آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت     گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا     در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز     آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل     شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار     خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه     ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن     گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر     افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود     شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل     گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی     روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد     نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد     شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند     هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید     هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت     چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد     بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان     بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او     سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول     رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست     وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی     دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست     زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت     از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات     کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه     خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین     شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد     وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین     ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند     در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان     واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا     طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
 تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر     سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام     یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو     غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد     کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد     بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک     مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان     در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز     روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست     دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب     از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین     جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد     بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟     وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول     بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه     نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین     بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست     در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو     با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن     آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند     از آتش تو دود به محشر درآورند


آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود

 

باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟ وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند.

آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود

باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟ باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟ وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند.

 
باز این چه شورش است، که در خلق عالم است؟     باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است، کز زمین     بی نفخ، صور خاسته تا عرش اعظم است؟
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو     کار جهان و خلق جهان جمله در هم است؟
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب     که آشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست     این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست     سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند     گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین     پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خورده‌ی طوفان کربلا     در خاک و خون طپیده‌ی میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست     خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک     ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان     خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید     خاتم، ز قحط آب، سلیمان کربلا
ز آن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسد     فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم     کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد     کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سُرادِقِ گردون نگون شدی     وین خرگه بلند‌ستون بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه     سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت     یک شعله‌ برق خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان     سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک     جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست     عالم تمام، غرقه‌ی دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روز حشر     با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی؟
آل نبی چو دست تظلم برآورند     ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند     اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید     ز آن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش     اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
بس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها     افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سُرادِقی که مَلَک محرمش نبود     کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان     بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید     بر حلق تشنه‌ی خلفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو     فریاد بر در حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب     تاریک شد ز دیدن آن چشم، آفتاب
چون خون ز حلق تشنه‌ی او بر زمین رسید     جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب     از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند     طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند     گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یک‌باره جامه در خم گردون به نیل زد     چون این خبر به عیسی گردون‌نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش     از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید
کرد این خیال وهم غلط‌کار، کان غبار     تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال     او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند     یک‌باره بر جریده‌ی رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه، شفیعان روز حشر     دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین     چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خون‌چکان ز خاک     آل علی چو شعله‌ی آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت     گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا     در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز     آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل     شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار     خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه     ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمامْ زلزله شد خاک، مطئمن     گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر     افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود     شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل     گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی     روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد     نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد     شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند     هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید     هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت     چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد     بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان     بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بی‌اختیار نعره‌ی «هذا حسین» او     سر زد چنان‌که آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول     رو در مدینه کرد که: یا ایهاالرسول!
این کشته‌ی فتاده به هامون حسین توست     وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان‌سوز تشنگی     دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست     زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت     از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک‌لب فتاده‌ی دور از لب فرات     کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه     خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین     شاهِ شهیدِ ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد     وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان! حال ما ببین     ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند     در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان     واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی، وُرا چو ابر خروشان به کربلا     طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تن‌های کشتگان همه در خاک و خون نگر     سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام     یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو     غلطان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین
یا بضعةالرسول! ز ابن زیاد داد     کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم! که دل سنگ آب شد     بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد
خاموش محتشم! که از این حرف سوزناک     مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم! که از این شعر خون‌چکان     در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم! که از این نظم گریه‌خیز     روی زمین به اشک جگرگون کباب شد
خاموش محتشم! که فلک بس که خون گریست     دریا هزار مرتبه گلگون‌حباب شد
خاموش محتشم! که ز سوز تو آفتاب     از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم! که ز ذکر غم حسین     جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد     بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده‌ای؟     وز کین چه‌ها در این ستم‌آباد کرده‌ای؟
بر طعنت این بس است که با عترت رسول     بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای
ای زاده زیاد نکرده‌است هیچ گاه     نمرود این عمل که تو شدّاد کرده‌ای
کام یزید داده‌ای از کشتن حسین     بنگر که را به قتل که دل‌شاد کرده‌ای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست     در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو     با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن     آزرده‌اش به خنجر بیداد کرده‌ای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند     از آتش تو دود به محشر درآورند


* محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده ، و به اثبات رسانده است که در طول تاریخ ، همیشه حق بر باطل پیروز شده است.
*
محرم ماهی است که به وسیله سید مجاهدان و مظلومان اسلام زنده شده ،  و ازتوطئه عناصر فاسد و رژیم بنی امیه،  که اسلام را تا  لب پرتگاه برده بودند ، رهاییبخشید.

* این خون سید الشهدا است که خونهای همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد

 .* ماه محرم برای مذهب تشیّع ماهی است که پیروزی، در متن فداکاری و خون به دستآمده است.

* محرم ماه نهضت بزرگ سید شهیدان و سرور اولیای خداست، که با قیام خود درمقابل طاغوت، تعلیم سازندگی و کوبندگی به بشر داد، وراه فنای ظالم و شکستن ستمکاررا به فدایی دادن و فدایی شدن  دانست. واین خود سرلوح? تعلیمات اسلام است برایملتها تا آخر دهر.

* با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد.ماهی که خون برشمشیر پیروز شد.ماهی که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم ‍«و داغ باطله » بر جبههستمکاران و حکومتهای شیطانی زد. ماهی که به نسل ها در طول تاریخ ، راه پیروزی بر سرنیزه را آموخت.ماهی که شکست ابر قدرتها را در مقابل کلمه حق، به ثبت رساند.ماهی کهامام مسلمین ، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت.

* سید الشهدا را کشتند، اسلام ترقی اش بیشتر شد.

* سیدالشهدا _سلام الله علیه_ با همه اصحاب و عشیره اش قتل عام شدند،لکنمکتبشان را جلو بردند.

* شهادت حضرت سیدالشهدا مکتب را زنده کرد .

* زنده نگه داشتن عاشورا ، یک مسأله بسیار مهم سیاسی _ عبادی است.

* انقلاب اسلامی ایران ، پرتویی از عاشورا و انقلاب عظیم الهی آن است.

* کربلا کاخ ستمگری را با خون در هم کوبید ، و کربلای ما کاخ سلطنت شیطانیرا فرو ریخت.

*کربلا را زنده نگه دارید و نام مبارک حضرت سید الشهدا را زنده نگه دارید ،که با زنده  بودن او اسلام زنده  نگه داشته می شود.

* مسأله کربلا ، که خودش در رأس مسائل سیاسی هست ، باید زنده بماند.

* ملت بزرگ ما باید خاطره عاشورا را، با موازین اسلامی ، هر چه شکوهمندترحفظ نماید.

* این محرم را زند ه نگه دارید؛ ما هر چه داریم از این محرم است.

* محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است.

* تمام این وحدت کلمه ای که مبدأ پیروزی ما شد ، برای خاطر این مجالس عزا واین مجالس سوگواری و این  مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد.

* مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان ، که مجالس غلبه سپاه عقل برجهل،و عدل بر ظلم، وامانت بر خیانت، و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است ، هر چه باشکوه تر و فشرده تر بر پا شود ، و بیرق های خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقاممظلوم از ظالم ، هر چه بیشتر افراشته شود.

 * ماه محرم ماهی است که مردم آماده اند برای شنیدن مطالب حق.

* گریه کردن بر عزای امام حسین ، زنده نگه داشتن نهضت ، و زنده نگه داشتنهمین معنا که یک جمعیت کمی در مقابل یک امپراطوری بزرگ ایستاد ، دستور است.

* باید سینه زدن هم محتوا داشته باشد.

* عاشورا روز عزای عمومی ملت مظلوم است ، روز حماسه و تولد جدید اسلام ومسلمانان است  از بیانات حضرت امام خمینی رحمه الله علیه

 


..... . و بدانند آنچه‌ دستور ائمه‌ ـ علیهم‌السلام‌ ـ برای‌ بزرگداشت‌ این‌ حماسة‌ تاریخی‌ اسلام‌ است‌ و آنچه‌ لعن‌ و نفرین‌ بر ستمگران‌ آل‌ بیت‌ است‌، تمام‌ فریاد قهرمانانة‌ ملتها است‌ بر سردمداران‌ ستم‌پیشه‌ در طول‌ تاریخ‌ الی‌ الابد. و می‌دانید که‌ لعن‌ و نفرین‌ و فریاد از بیداد بنی‌امیه‌ لعنة‌الله علیهم‌ـ با آنکه‌ آنان‌ منقرض‌ و به‌ جهنم‌ رهسپار شده‌اند، فریاد بر سر ستمگران‌ جهان‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ این‌ فریاد ستم‌شکن‌ است‌ .و لازم‌ است‌ در نوحه‌ها و اشعار مرثیه‌ و اشعار ثنای‌ از ائمة‌ حق‌ ـ علیهم‌ سلام‌الله ـ به‌طور کوبنده‌ فجایع‌ و ستمگریهای‌ ستمگران‌ هر عصر و مصر یادآوری‌ شود؛ و در این‌ عصر که‌ عصر مظلومیت‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ دست‌ امریکا و شوروی‌ و سایر وابستگان‌ به‌ آنان‌ و از آن‌ جمله‌ آل‌ سعود، این‌ خائنین‌ به‌ حرم‌ بزرگ‌ الهی‌ ـ لعنة‌الله و ملائکته‌ و رسله‌ علیهم‌ ـ است‌ به‌ طور کوبنده‌ یادآوری‌ و لعن‌ و نفرین‌ شود. از وصیت نامه حضرت امام ره