پیغمبر اکرم ـ صلی ا للّه علیه و آله و سلم ـ … بعد از اینکه فتح حُنَیْن کردند، دو مطلب است که آموزنده است برای اشخاصی که بخواهند چیز بفهمند؛ دو کار ایشان کردند ـ از قراری که در تاریخ است ـ یکی اینکه یکی از سران این کفار فرار کرد و رفت به جده که توی کشتی بنشیند و فرار کند. پیغمبر اکرم جُبه مبارکشان را ـ به حَسَب این نقل ـ دادند به کسی که ببر به او بده؛ من از او گذشتم، بیاورش. این ابوسفیان که تا آخر عمرش هم اسلام نیاورد[به]همین صورت بود. آن اولادش هم همین طور. آن ابوسفیان با این همه چیز و آن کفار قریش با آن همه کذا، غنایم را وقتی که آوردند، غنایم حنین را جنگ حنین را، وقتی که آوردند حضرت به اینها داد: صد شتر به این، صد شتر ـ سیصد شتر به این، چقدر شتر به این، چقدر چیز به اینها داد، با اینکه خوب حضرت میدانست که اینها کافرند، حضرت که میدانست اینها مشرکند. مقدسین ایستادند که آقا آخر ما چی داریم، اینها طماعند. حضرت فرمود که اینها شتر بردند، من همراه شما هستم. شما میل ندارید رسولاللّه به جای شتر همراه شما بیاید؟! شما ببینید چه بزرگی بود. چه آدم بزرگی بوده است این مرد.
با قطع نظر از باب نبوت، مغزْ چه مغز عالی است. از آن طرف کفار قریش را آنطور استمالت میکند که اینها لااقل اگر در باطن خبیث هستند، ظاهرشان ظاهرِ مُسْلم شود و بیایند بچسبند به اسلام. از این طرف هم آنهایی که اشکال میکنند، به آنطور نرم و خوب و قشنگ جواب میدهد و قانعشان میکند.