حکیم عمر خیام نیشابوری، در آیینه ی تاریخ، جلوه ای ویژه دارد.خیام تنها شاعر نیست،حکیم و طبیب هم هست، و همچنان قاری ادیب.هم در ریاضی و نجوم تجربه دارد و هم از ادب و همقرآن بهره مند است؛ در جبر و مقابله تحقیقات تازه می کند، در دستگاه سلطان، مقرب و محترم است، تقویم را اصلاح می کند و مامور رصد می شود.او بر محیط علم و معرفت عصر خویش، تفوقی بارز دارد.
در آن زمان، مذهب اشاعره تقریبا همه نوع آزادی فکر را از بین برده بود که حتی امام محمد غزالی در حدود سال 500 از تهمت خواص و غوغای عوام، ناچار می شود از تدریس در نظامیه ی نیشابور استعفا کند؛ در این صورت چه عجب که حکیم، از غوغای عوام ظاهر، از جان خویش بگذرد و راه مکه در پیش گیرد.
معلوم نیست که خیام، شاعری را از کی شروع کرده و چرا جز رباعی، نسروده است، اما عمده شهرت و اهمیت او به سبب همین رباعی هاست که در بین آنچه به او نسبت داده اند، تعداد زیادی از او نیست.
ویژگی های رباعی های خیام، سادگی و روانی آنهاست؛ در سراسر آنها بوی صدق و صفا شنیده می شود.خیام، مبهوت و حیران به عرصه ی گیتی می نگرد و اندیشه ی سرگردان خود را در جمله هایی کوتاه زمزمه می کند.مردم این زمزمه ها را رباعی نامیده اند.اینها رباعی نیست، نجوای جان افسرده ی بیزاری ست، سرگردانیِ اندیشه ی واقع بینی ست که در چند دایره، افتاده، بیهوده می چرخد، به طور مستمر از دایره ای به دایره ای می افتد، در هیچ یک آرام و قرار ندارد.
در این انتقال پیاپی، قیافه ی اندیشمندی هویدا می شود که دیگر به چیزی اعتقاد ندارد، نه افکار فلسفی، تشنگی او را نشانده و نه معتقدات ساخته و پرداخته ی اقوام بشری.
آیا او هنگامی که در اواخر قرن ششم در نیشابور وفات می یافت، پاسخ این اندیشه ها را یافته بود؟