سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به اسم او

بسم الله الرحمن الرحیم ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

انتظار معقول داشته باش تا شاد باشی و زیبا ببینی  همه چیز وهمه کس را

 شایسته است از خودت وزندگیت واز دیگران ازهر چیز وهرکس انتظاری در دایره قوت ها وضعف های موجود داشته باشی لازمه اینکار انست که به همه چیز نمره بدهی ونمره های تک تک موضوعات ومعدل کل جلوی چشمت داشته باشی منظم ودقیق  مثال میزنم
شما پزشک هستید بچه شما در درس زیست نمره 2 ودردرس نقاشی نمره فوق بیست دارد شمانمیتوانید انتظارداشته باشید پسر شما همچو شما پزشک شود تحقیر یا تشویق ویا تطمیع وعصبانیت وپرخاش و...نمیتواند شما را به ارزویتان برساند اگر منطقی فکر کنید درنهایت شادی ونشاط اسباب پیشرفت اورا فراهم میکنید فردا اوبا نقاشی خدمتی میکند که از خدمت شما کمتر نیست درامدی کسب میکند که و... حقیقت این است که فرقی میان اشیاء وافراد نیست از مورچه انتظار کار فیل نباید داشت واب اقیانوس را در استکانی نمیتوان جا داد یک قطره اب که هزاران زنبور را رفع تشنگی میکند برای
گاو اثری ندارد نمیشود به گاو گفت پرخورونمیتوان پشه را به خاطر اینکه 17 کیلو شیر در روز نمیدهد تحقیر کرد اگر بفهممیم که بالا وپایینی نیست همه اعضای یک پیکریم
همه قوت وضعف داریم وهمه خوب هستیم دیدمان وزندگیمان زیبا میشود
چه فرق است بین مغز وقلب و کبد وروده که روده ای سر بر زانوی غم نهد که ای وای ما حامل بار نجاستیم وان یکی باد  در غبغب اندازد که ما که در مرکزیم ما بد شانش بودیم که مجرای بول شدیم ان یکی خوش شانس که مجرای اشک او در سر نشسته وما در دم یکی نیست به این بگوید اگر این قیاس درست است که تو میکنی تو که ذیل نشسته ای که اصل اویی که که برصدر نشسته واگر تو نبودی که ...
یا این غصه خورد که ما اب بی مقدار منی هستیم ونجسمان خوانند وچه وچه ... وان یکی کمان ابرو که براو چه عشق ها و چه شعرها وچه شوق ها وچه نگاههاو ارزوی دیدارها و...
مگر نه اینست که این اعضاء همه با هم وبرای هم ومثل هم هستند وهیچیک منهای اصل وجود بدن ادمی وروح ان پشیزی ارزش ندارند منتهی هر عضو را نامی نهاده اند وکاری سپرده اند مثل گلی که از ان هزار نوع ظرف کوچک وبزرگ بسازند
وهر کدام را نامی گذارندو برای کاری استفاده کنند
همینطورنباید اگر در وقت چیدن گل نیش خاری شمارا ازده کرد گل برسر درخت گل زنی وفغان براری که ای وای چه خاری
عزیزم کجا گل بی خا ر دیدی مگر نشنیدی که با گل خار است با گنج مار