سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهی به اسم او

بسم الله الرحمن الرحیم ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم

مى گویند روزی بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا به استاد خود گفت:  چرا شما ادعای پیامبری نمیکنید با این علم و شهرت وتقوی و...
بوعلى گفت: مریدی ندارم 
 ! بهمنیار گفت: چرا  گفت بعدا میفهمی   مدتی گذشت  تا آنکه در یک شب زمستانی سرد  که  برف سنگینی  هم آمده بود، سحر  ، بوعلی از جابرخاست  واب کوزه را خالی کرد  وخوابید  بعد  بهمنیار را صدا کرد و گفت: برخیز. بهمنیار گفت : چه کار دارید؟!
بوعلى گفت : خیلى تشنه ام. یک ظرف آب به من بده  بهمن یار رفت سراغ کوزه وگفت استاد اب نیست  بوعلی گفت خب برو بیار  بهمن یار گفت  مگه نمیدونی برف سنگینی اومده راه هم زیاده  اصلا نمیشه  رفت  بوعلی گفت خب بخواب   ساعتی بعد صدای اذان بلند شد  بوعلی شاگردش را صدا زد گفت چه صدایی میشنوی  گفت معلومه اذانه  گفت  موذن کیه  گفت این چه سئوالیه موذن را که میشناسی باهم رفتیم خونه اش  گفت  فاصله خونه ما تا  اب انبار بیشتره یا فاصله  موذن تا  مسجد گفت  نصف شبی این چه جور سئوال کردنه  معلومه خودت هم میدونی  این فاصله چندین برابره  گفت  این سئوال وجوابا برای اینه که بفهمی اونی باید ادعای پیامبری کنه که بعد از چند صد  سال که از دنیا رفته موذن حاضر میشه تو برف سنگین  نصف شب پاشه وبره وبگه اشهد ان محمد رسول الله نه بوعلی که مخلص ترین شاگردش  در زمان حیاتش حاضر نیست ....


مى گویند روزی بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا به استاد خود گفت:  چرا شما ادعای پیامبری نمیکنید با این علم و شهرت وتقوی و...
بوعلى گفت: مریدی ندارم 
 ! بهمنیار گفت: چرا  گفت بعدا میفهمی   مدتی گذشت  تا آنکه در یک شب زمستانی سرد  که  برف سنگینی  هم آمده بود، سحر  ، بوعلی از جابرخاست  واب کوزه را خالی کرد  وخوابید  بعد  بهمنیار را صدا کرد و گفت: برخیز. بهمنیار گفت : چه کار دارید؟!
بوعلى گفت : خیلى تشنه ام. یک ظرف آب به من بده  بهمن یار رفت سراغ کوزه وگفت استاد اب نیست  بوعلی گفت خب برو بیار  بهمن یار گفت  مگه نمیدونی برف سنگینی اومده راه هم زیاده  اصلا نمیشه  رفت  بوعلی گفت خب بخواب   ساعتی بعد صدای اذان بلند شد  بوعلی شاگردش را صدا زد گفت چه صدایی میشنوی  گفت معلومه اذانه  گفت  موذن کیه  گفت این چه سئوالیه موذن را که میشناسی باهم رفتیم خونه اش  گفت  فاصله خونه ما تا  اب انبار بیشتره یا فاصله  موذن تا  مسجد گفت  نصف شبی این چه جور سئوال کردنه  معلومه خودت هم میدونی  این فاصله چندین برابره  گفت  این سئوال وجوابا برای اینه که بفهمی اونی باید ادعای پیامبری کنه که بعد از چند صد  سال که از دنیا رفته موذن حاضر میشه تو برف سنگین  نصف شب پاشه وبره وبگه اشهد ان محمد رسول الله نه بوعلی که مخلص ترین شاگردش  در زمان حیاتش حاضر نیست ....


مى گویند روزی بهمنیار، شاگرد بوعلی سینا به استاد خود گفت:  چرا شما ادعای پیامبری نمیکنید با این علم و شهرت وتقوی و...
بوعلى گفت: مریدی ندارم   ! بهمنیار گفت: چرا  گفت بعدا میفهمی   مدتی گذشت  تا آنکه در یک شب زمستانی سرد  که  برف سنگینی  هم آمده بود، سحر  ، بوعلی از جابرخاست  واب کوزه را خالی کرد  وخوابید  بعد  بهمنیار را صدا کرد و گفت: برخیز. بهمنیار گفت : چه کار دارید؟
!
بوعلى گفت : خیلى تشنه ام. یک ظرف آب به من بده  بهمن یار رفت سراغ کوزه وگفت استاد اب نیست  بوعلی گفت خب برو بیار  بهمن یار گفت  مگه نمیدونی برف سنگینی اومده راه هم زیاده  اصلا نمیشه  رفت  بوعلی گفت خب بخواب   ساعتی بعد صدای اذان بلند شد  بوعلی شاگردش را صدا زد گفت چه صدایی میشنوی  گفت معلومه اذانه  گفت  موذن کیه  گفت این چه سئوالیه موذن را که میشناسی باهم رفتیم خونه اش  گفت  فاصله خونه ما تا  اب انبار بیشتره یا فاصله  موذن تا  مسجد گفت  نصف شبی این چه جور سئوال کردنه  معلومه خودت هم میدونی  این فاصله چندین برابره  گفت  این سئوال وجوابا برای اینه که بفهمی اونی باید ادعای پیامبری کنه که بعد از چند صد  سال که از دنیا رفته موذن حاضر میشه تو برف سنگین  نصف شب پاشه وبره وبگه اشهد ان محمد رسول الله نه بوعلی که مخلص ترین شاگردش  در زمان حیاتش حاضر نیست ....